مرهمی بر درد بی درمان!!!

کنکور.....کنکور......

یا واسه بعضی ها غول حساب میشه ! یا واسه بعضی های دیگه سد!!!

گرچه حالا دیگه هر بوقی میتونه ازاین سد و غول عبور کنه و بره دانشگاه!

ولی دنیای کنکوری بودن فرقی نکرده...!

دیگه خودتون بفهمین دیگ...!

خیلی دعام کنین!

محتاجم جدنی...

نوشتن؟؟؟!!!

...

خیلی وقت است که این جا ننوشته ام
دست و دلم به نوشتن نمی رود این روزها!
نا امید نیستم. افسرده نیستم. تنبلی هم نمی کنم.
ولی آخر این نوشته های بی یال و دم و اشکم به چه دردی می خورند.
قفل سکوت بزنم بر در این دکان؟ ولی آخر با گفته های ناگفته چه کنم؟!
بارها شده است که بنویسم. ابراز عقیده کنم خیر سرم. از حس و حالم بگویم و درد دل کنم این جا، ولی هنوز دگمه ی انتشار را نزده صد بار می خوانمش و ویرایش که نه، با دیلیت عزیز مثله اش می کنم مبادا که ... آخر این "مبادا که ..." چه از جان ِ ما می خواهد که این طور روز به روز دایره اش تنگ تر می شود.
یادم می آید زمانی دوستان می گفتند بیشتر این "مبادا که ..." ها خود سانسوری است و تا مدت ها می گفتم مراعات است.
خام بودیم دیگه ... یا شاید حرفمان کمتر بود آن روزها. آخر مراعات یک طرفه که دیگر اسم اش مراعات نیست! هست؟! 
بگذریم

نوشتن کار سختی است. خیلی سخت.
کاش به همان خواندن قناعت می کردم.
لم می دادم و کتابها را بی رحمانه تا می کردم و لوله می کردم و همانطور باز و ولنگار پشت و رو روی زمین می گذاشتم تا فرصت دیگر.
نمی دانم چه شد که نوشتنم گرفت .انگار گوش شنوا دیده بودم دور و برم! باید می نوشتم و نوشتم.
برچسب نویسنده که می خورد روی آدم، تعهد که به وجود می آید؛ یا نه چهار نفر آدم آشنا که نوشته هایت را می خوانند این سختی بزرگتر می شود.
حالا منهای این مسائل تصور کن قول داده باشی که در یک وادی دیگر قلم بزنی، مسیری که خیلی نمی شناسی اش اما با همه ی وجود به بودن اش اعتقاد داری و باز هم تصور کن آدم مناسبتی و موضوعی نوشتن نباشی!

می گویند روزهایی هست برای هر وبلاگ نویسی که متوجه می شود نوشتن سخت ترین کار دنیاست.

دقیقا در همین روزها به سر می برم!

منبع:وبلاگ محیا ساعدی!!!

سلام مخاطب خاص!

خودت میدونی چقد کلافم!

پس جون همونی که ادعا میکنی واست مهمه!اذیت نکن!

بگو ببینم کی هستی!شاید به یه نتایجی رسیدیم!!!!

مرسی از دوستانی که خیلی هوامو دارن!!قربوس همگی بای

ادامه نوشته

دوستان کمک...

یه نفر با اسم کبوتر حرم واسم کامنت خصوصی گذاشته بود...نه آدرس ایمیل نه وبسایت...آخه من از کجا بفهمم کیه...مجبور شدم جوابشو عمومی بدم...!اگه دوست داشتین اظهار نظری در این مورد بکنین...!

واقعا نمیدونم کیه...!اما خیلی دوست دارم بدونم...مهم نیست...اماکنجکاویم گل کرده...خب دوست دارم بدونم دیگه...!

شنبه ۲|دی|۱۳۹۱   ساعت ۱۳:۳۰  توسط:کبوتر حرم

یه وقتایی یه حرفایی از بعضی ادما ان چنان دل ادم زخمی می کنه که هیچ مرحمی مداواش نمیکنه.دوست عزیزم سالهاست که میشناسمت اما حالا با خوندن این مطالب تازه فهمیدم چقدر با تو غریبه ام خیلی درد ناک بفهمی که دوستت رادرست نشناختی؟


اول سلام میکردی بهتر نبود؟!؟خانم یا آقای کبوتر حرم!!!!!از شما که این حرفای قشنگو بلدی بعیده واقعا!!

موافقم باهات شنیدن حرفایی که انتظارشو نداری از بعضی آدما دلتو بدجور میشکنه...اما اینو بدون که کلمات قدرت آزار دادن مارو ندارن...مگر اینکه گویندشون واسمون خیلی عزیز باشه...!پس ینی من واست خیلی عزیزم!!!؟؟؟(اووووووق)

هرچی فکر میکنم میبینم همه دوستامو میشناسم هیچ کدوم کبوتر نیستن...اسکول داریم،عقاب داریم،حتی گنگیشک و جوجو هم داریم اما کبوتر نه واقعا!!!!اما وقتی شما میگی لابد داریم دیگه...تازه سالهاست که میشناسیم همو عزیزم!

و اما حالا که با خوندن این مطالب تازه فهمیدی با من غریبه ای...خوبه که لااقل بعد این همه سال(ته تهش ۱۶ سال که بیشتر نیس!نمیشه که از قبلش!میشه!؟)تونستی منو بشناسی!!!یکی از دبیرامون میگفت"دانش آموزای ریاضی قابل پیش بینی نیستن"منم که از این امر مستثنی نیستم که!!!!اینکه غریبه باشیم هم خوبه ها اینم واسه خودش یه نسبته از دشمن بهتره که دست کم!!!خیلی دردناکه بفهمی دوستتو درست نشناختی!اما به نظر من باید یه سعی و تلاشی واسه شناختن دوستات بکنی!!!نه!؟!

اگه منو نشناختی و فکر میکنی باهام غریبه ای...بدون دوست واقعیم نبودی...!دوست واقعی اونه که بتونی جلوش بلدن فکر کنی...!شده تا حالا جلوت بلند فکر کنم؟!؟خب دیگه دوستم نبودی دیگه...خودتو الکی به من نچسبون...!

اما جدا از همه این حرفا:خیلی دوست دارم بدونم کی هستی؟!؟...کی تا حالا نمیدونسته من همچین آدمی هستم...کی منو یه جور دیگه دیده بوده در حالی که من اونطوری نبودم...!واقعا چرا؟!تا جایی که یادمه من همیشه اینطوری بودم...البته شاید بعضی چیزارو پیش بعضی کسا نگم...به دلیل حفظ حرایم...!اینجارو واسه همین دارم دیگه...!یه حرفایی رو میگم ...دلمو خالی میکنم...نه واسه اینکه بقیه بخونن...واسه اینکه خودم خفه نشم...!اگه دوست داشته باشم،اجازه میدم بخونن...(آدرس میدم بهشون...!)اگه دوست نداشته باشم هم که خب نمیدم بهشون!!!بعضی ها هم که مثه یه دبیر عزیزی خودشون خودجوش آدرس پیدا میکنن...!(خخخخخخخ)فکر نمیکنم درکش خیلی سخت باشه...هست!؟!

کبوتر حرم عزیز!!!!!امیدوارم بازم بخونی وبلاگو...بخونی جواب نظرتو...بدی جوب منو...!

بازم ولنتاين اومد اما من...

سلام دوستاي گلم ولنتاينتون مبارك باشه... حالم خوب نيس...اينروزا يه اتفاقايي داره مي افته كه نگرانم كرده... نمي دونم چرا اما بي خيال همه چيزو همه كس شدم ديگه هيچي برام مهم ني... دعا كنين اتفاقي كه مي خوام بيفته... ولنتاينتون مبارك بازم...راستي از چند نفر هديه گرفتين...ها؟؟؟ اما من كه باورم نميشه امسال اين سال اينقدر زود گذشته باشه...يعني من تو يه سال فقط هفت تا پست داشتم؟؟؟ برام دعا كنين كه حسابي محتاجم...

پست خصوصی

سلام زهرا جونم

خوبی؟؟؟چه خبرا؟؟؟

مرسی قربونت برم

الهی سفیدبخت شی مادر...

فقط یه خورده ویرایش می خواد به نظر

امشب در آرزو هایم برایت آرزو می کنم که آرزوی کسی باشی که آرزویش را داری...

ادامه نوشته

شعر طنز به سبک ریاضی(کلافه شدم)

 

باز هم خواب ریاضی دیده ام
خواب خطهای موازی دیده ام
خواب دیدم میخوانم ایگرگ زگوند
خنجر دیفرانسیل هم گشته کند
از سر هر جایگشتی میپرم
دامن هر اتحادی میدرم
دست و پای بازه ها را بسته ام
از کمند منحنی ها رسته ام
شیب هر خط را به تندی میدوم
گوش هر ایگرگ وشی را میجوم
گاه در زندان قدر مطلقم
گاه اسیر زلف حد و مشتقم
گاه خط را موازی میکنم
با توان ها نقطه بازی میکنم
لشگری تمرین دارم بی شمار
تیمی از فرمول دارم در کنار
ناگهان دیدم توابع مرده اند
پاره خط و نقطه ها پژمرده اند
کاروان جذرها کوچیده است
استخوان کسرها پوسیده است
از لگ و بسط و نپر آثار نیست
ردپایی از خط و بردار نیست
هیچکس را زین مصیبت غم نبود
صفر صفرم هم دگر مبهم نبود
آری آری خواب افسون میکند
عقده را از سینه بیرون میکند
مردم زین ایکس و ایگرگ داد داد
روزهای بی ریاضی یاد باد 

پ-ن:امروزدوتا از بکس کلاسمون به خاطر تک گرفتن از دین و زندگی اخراج خواهند شد..

پ-ن۲:وب کلاسیمون در دست ساخته!!!!!

پ-ن۳:امروز به معنی واقعی احساس خنگی کردم.(ازفیزیک هیچی نفهمیدم)

طرز تهیه مدرسه غیر انتفاعی!!!!(به خصوص از نوع امام رضا«مدرسه خودم»)

 

1ـ یک خانه قدیمی و کلنگی که در ابعاد ۶۰ متری باشد و هر لحظه احتمال تخریب وجود داشته باشد تهیه کنید . بهتر است مربوط به دوران ساسانی باشد.

۲ـ میز و نیمکت های شکسته خواجه قاصد از مکتب داران مظفرالردین شاه را از سراسر کشور جمع آوری کنید و به یکدیگر بچسبانید.

۳ـ در هر کلاس ۱۲۵ نفر نشسته و ۱۸۰ نفر ایستاده گنجایش است بنابراین در هر میز ۱۲ نفر را روی پای هم بنشانید تا رکورد واگن های مترو را بشکنید.

۴ـ تعدادی از معلم هایی که دیروز مدرک گرفته اند و عده ایی از سالخوردگان که رو به موت هستند را به عنوان اساتید برجسته معرفی و استخدام کنید.

۵ـ پوشیدن هر نوع لباس چسبان ممنوع است لباس ها باید آویزان باشد بهتر است چند سایز بزرگتر از خودشان لباس بخرند.

۶ـ سعی کنید هفته ایی ۳۶ بار تست و امتحان برگزار کنید تا تمام بچه ها را از درس و مدرسه ذله کنید اگر نمره کم آوردند...
۷ـ هر ماه انجمن اولیا بگذارید و از فعالیت ها و اهداف بلند خودتان آنقدر بگویید که کف کنند و مطمئن شوند که بهترین مکان برای ذله کردن فرزندان همین جا است.

۸ـ سعی کنید دانش آموزان روپوش تمیز و ناخن های کوتاه و موهای مرتب داشته باشند روزی دو بار آن را چک کنید زیرا در غیر اینصورت در کنکور قبول نمیشوند.

۹ـ روی یکی از خر خون های مدرسه کار کنید که در کنکور قبول شود بعد اسم طرف را روی در و دیوار بزنید که مردم فکر کنند شاخ رستم رو شکونده .

 

این پستو اماده کرده بودم که وقتی مدرسمو عوض کردم(اخراج ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه اصلا!!!!!!!!!!!!!!!) بزارم

اما انگاری ما اینجا موندگار شدیم اما خدا عاقبتمونو به خیر کنه...

راستی واقعا شرمنده که خیلی دیر ج کامنتتونو می دم واقعا حس نتو ندارم...

و به قول بعضیا(اون بعضیا خودش می دونه) بای تا های...

گاف9

101.محدثه- ر:من تُرِشی می خوام.(الهی!!!!)

102.شقایق- ر:چرا به زمان بیشتری از آنچه مساوی کردید، نیاز دارید؟(مساوی یا شاید هم محاسبه)

103. .زهرا- ژ: اول خط عمودمون رو نصب می کنیم.( ما اصولا خط عمودو رسم می کنیم اما...)

104. یکی از بکس 102:فرکانس امواج دریایی از همه کمتره.(ما می گیم رادیویی)

105. عطیه- ز: تمرین الرابر رو حل کردم.(بی خیالش زیاد جدی نگیر)

106.شقایق- ر:تو حقلش آورده پامو(یا تو حلقم آورده پاشو)

107. شقایق- ر:لامصب موهاشو فَشَن کرده بود.(همون فشِنِ خَفَن)

108.عطیه- ز:اینکه زنای عربی حق ماشین سواری ندارن،یه قانونه؟؟؟؟؟(خب گلم اگه حق ندارن لابد قانونه دیگه راستی اون رانندگی کردنه که حق ندارن نه ماشین سوار شدن....)

109.مهلا- د:به اونایی که تو ماه و مهر پیشرفت تحصیلی داشتن امروز کارنامه میدن.(ماه و مهر یا شاید هم مهر و آبان)

110.عطیه- ز: تو کتاب فارسی چینی ها نوشته من باید تلاش کنم.(منظور همون کتاب چینی چینیایه)

111.سوده- ز:شیطونه میگه تو دهنش بُکُنَم.(حالا در اون حدم که نه..............میشه گفت تو دهنش بزنم یا تو دهنش...)

112.؟؟؟: اِسپِل نزن!!!!!!!!!!!!!!!(میشه گفت نکن)

113.مریم- ص:چشام آلبالو گیلاس می بینه.

114. ملیحه- ر: تو اِنکِلوپِدیا سِرچ کن.(Encyclopedia مگه نیست؟؟؟)

115.ملیحه- ر: من می دونم واسه شروع کردن لپ تاپ از این کلمه استفاده می کنن.(نمیشه گفت لپ تاپ بهتره بگی چَت)

116. محدثه- ر:نتدباد خودشونو به دست حوادث میدن.(یا شایدم سرنوشت خودشونو به دست تندباد حوادث میدن)

 117. یگانه- د: اینجوری نگو روحیه اش میاد پایین.(ما می گیم اعتماد به نفس)

118.ملیحه- ر:دخترای نیم و نیم قد...(یا شایدم قد و نیم قد)

 119.شقایق- ر:رنگ امسال نفت آبیه.(نفت آبی یا آبی نفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

120.ستایش- ر:آخه من که بلند نکردم.(حالا کوتاه یا بلند بالاخره کردی دیگه!!!!شوخی بود منظورش اینکه من که بلند اِسپیک نکردم)

121.شقایق- ر: منظورش قُلُق قُلُق کتریه.(کتری ها تو شهر ما قُل قُل میکنن،؛تو شهر شما چی؟؟؟؟)

122.سوده- ز:نکن دیگه...همه ی گچا رفت تو گولوم.(چی بگم والا؟؟؟)

123.فائزه- ر:اگه مامانم کارناممو ببینه،جنازمو انداخته!!!!!!!

124.فائزه- ر:یا برو، یا بیا برو.(تهدید می کنی؟؟؟؟؟)

125.ستایش- ر:عدد مَنج رو می نویسیم.(می تونیم عدد پنج رو بنویسیم)

مصاحبه با من(آخرین پست)

مصاحبه کننده : شما صبح ها معمولا چه کاری انجام می دهید ؟
من : صبح که از خواب بیدار می شم وبگردی میکنم.
مصاحبه کننده : بعد از ظهر چطور ؟
من : این که پرسیدن نداره. خوب معلومه وبگردی میکنم.
مصاحبه کننده : و شب ها ؟
من : وبگردی میکنم دیگه.
مصاحبه کننده : پس چه زمانی درس می خوانید ؟
من : زمانی که وبگردی نمیکنم.
مصاحبه کننده : پس زمان هایی هم هست که وبگردی نمیکنید.
من : نه ، زمانی نیست که وبگردی نکنم.
مصاحبه کننده : پس منظورتون اینه که درس نمی خونید ؟
من : چرا میخونم.
مصاحبه کننده : میشه خیلی واضح بفرمایین کی درس میخونین؟
من: توی وبگردی هام یه وقتایی ناخواسته و از روی بدشانسی به وبلاگای درسی برمی خورم. و باز هم متاسفانه تا زمانی که بخوام اون وبلاگ را ببندم، چشمم به یکی دو تا از جمله ها میخوره و با این روش تقریبا روزانه پنج جمله ی ناخواسته یاد می گیرم.

 

می دونم خیلی دِپ شدین که من پست آخر گذاشتم اما منظورم آخرین پست سال 89.

حالم خیلی گرفته،امسال اصن خوب نبود واسم سالی که با اون ماجرا شروع شد وبا این ماجرا تموم.

می گن سال ببر نحسه،امیدوارم واسه همتون به نحسی مال من نبوده باشه

سال خوبی رو واسه خودم،خونوادم،دوستام(حقیقی ومجازی نداره که همه دوستیم باهمو همدیگرو دوست داریم) و مخصوصا عشقم آرزو دارم وامیدوارم بهترین اتفاقات واسمون بیفته...

به امید اینکه هیچوقت هیچ کس دلگیر نباشه

خدا نگه دار همگی...